بيست و دوّم ماه جمادى الأخرى
2 مشترك
صفحه 1 از 1
مرسولات منتشره
روزنامه گاه شناسى : تقويم نجومي جامع
22 جمادى الأخرى 1429
http://www.4shared.com/file/52567271/f71db3ad/22Jomaadal-Okhraa1429.html
22 جمادى الاخرى 1430
http://www.4shared.com/file/111760169/15420f74/22Jomaadaa2-1430.html
22 جمادى الأخرى 1431
http://aelaa.net/Fa/Ersaal/3/jaamea/1431/6/22Jomaadaa2-1431.pdf
22 جمادى الأخرى 1429
http://www.4shared.com/file/52567271/f71db3ad/22Jomaadal-Okhraa1429.html
22 جمادى الاخرى 1430
http://www.4shared.com/file/111760169/15420f74/22Jomaadaa2-1430.html
22 جمادى الأخرى 1431
http://aelaa.net/Fa/Ersaal/3/jaamea/1431/6/22Jomaadaa2-1431.pdf
فضيلت اين روز
بيست و دوم ماه جمادى الأخرى
روز : هلاك ابو بكر
در اين روز، سنه 13، ابوبكر بن ابى قحافه وفات كرد ابوبكر از بنى تميم ابن مرة بن كعب است و اسم و نسبش چنين است: عبدالله بن عثمان بن عامر بن كعب بن سعد بن تيم بن مرة بن كعب در اثر توطئه اصحاب سقيفه بني ساعده و ترور برخي از سران مخالف او و اغفال و سستي بيشتر مردم و حمله به خانه وحي و فجايع حاصله توانست بخلافت برسد.
قبل از هلاكش، عثمان را طلبيد باو امر كرد كه وصيت نامه در باب خلافت عمر بنويسد.
چون اين وصيت نامه بنهايت رسيد، طلحه با چندتن از اصحاب درآمدند و آن معنى بدانستند طلحه سر برداشت و گفت: اى ابوبكر از خداى بترس، فردا خداوند را جواب چه گوئى چون امروز بر مسلمانان شخص غليظى (تندخو بداخلاق) را والى گردانى كه نفوس برماند و دلها را برنجاند؟ ابوبكر بر قفا افتاده بود، امر كرد تا او را نشانيدند، پس روى با طلحه كرد و گفت: هان اى طلحه مرا بيم ميدهى كه اگر خدا از من اين پرسش كند جواب چه خواهم گفت؟ گويم بهترين مردم را بايشان والى كردم!!! طلحه گفت: اى خليفه رسول خدا؛ آيا پسر خطاب بهترين مردم است ؟ ابوبكر در خشم شد و گفت: آرى والله و تو بدترين مردمى! و بعضى كلمات باوى گفت و او را از مجلس خود بيرون كرد،
پس روى با عثمان كرد و گفت: تو در حق عمر چه گوئى؟ گفت: نهان عمر از آشكارش بهتر و از ما همگان، فاضلتر است!!!
پس كسي بطلب عمر فرستاد و گفت: اى عمر! من از براى تو عهد نامه اى نگاشته ام و ترا نائب و خليفه خويش داشته ام كتاب عهد را فرا گير و بادل قوى بكار خويش بپرداز. عمر گفت: اى خليفه رسول خدا مرا بخلافت حاجت نيست! ابوبكر گفت: خلافت را بتو حاجت است! تو اى عمر كار روز را بشب مگذار و كار شب را بروز حوالت مكن و چند كلمه از باب موعظه و پند باوى گفت،
پس رو كرد بحاضرين مجلس و گفت: اي مردمان ! عمر بن الخطاب را به امامت شما كاشتم، آيا بدان راضى شديد يا كسى را استكبار و استنكارى است؟ اصحاب ابوبكر گفتند: هر چه فرمان كنى سر از اطاعت تو بر نتابيم.
مردمان از نزد او بيرون شدند، در اين وقت عايشه را طلب كرد و گفت: اى دختر پدر تو از اين جهان در ميگذرد، او را حنوط و كفن كنيد و چون بر من نماز كردند، مرا نزديك تربت رسول خدا بخاك سپاريد. اين وصيت ها را روز يكشنبه بپاى برد و روز ديگر هلاك شد.
مدت خلافتش دو سال و سه ماه و بيست و دو روز بوده است
اتفاقا همان روز عتاب بن اسيد اموى كه حكومت مكه داشت نيز وفات كرد،
و ابو قحافه پدر ابوبكر بعد از چند ماه ديگر بسن نود و هفت يا نود و نه، در همان روز كه هند مادر معاويه مرد او نيز بمرد.
در اين روز، سنه 13، ابوبكر بن ابى قحافه وفات كرد ابوبكر از بنى تميم ابن مرة بن كعب است و اسم و نسبش چنين است: عبدالله بن عثمان بن عامر بن كعب بن سعد بن تيم بن مرة بن كعب در اثر توطئه اصحاب سقيفه بني ساعده و ترور برخي از سران مخالف او و اغفال و سستي بيشتر مردم و حمله به خانه وحي و فجايع حاصله توانست بخلافت برسد.
قبل از هلاكش، عثمان را طلبيد باو امر كرد كه وصيت نامه در باب خلافت عمر بنويسد.
چون اين وصيت نامه بنهايت رسيد، طلحه با چندتن از اصحاب درآمدند و آن معنى بدانستند طلحه سر برداشت و گفت: اى ابوبكر از خداى بترس، فردا خداوند را جواب چه گوئى چون امروز بر مسلمانان شخص غليظى (تندخو بداخلاق) را والى گردانى كه نفوس برماند و دلها را برنجاند؟ ابوبكر بر قفا افتاده بود، امر كرد تا او را نشانيدند، پس روى با طلحه كرد و گفت: هان اى طلحه مرا بيم ميدهى كه اگر خدا از من اين پرسش كند جواب چه خواهم گفت؟ گويم بهترين مردم را بايشان والى كردم!!! طلحه گفت: اى خليفه رسول خدا؛ آيا پسر خطاب بهترين مردم است ؟ ابوبكر در خشم شد و گفت: آرى والله و تو بدترين مردمى! و بعضى كلمات باوى گفت و او را از مجلس خود بيرون كرد،
پس روى با عثمان كرد و گفت: تو در حق عمر چه گوئى؟ گفت: نهان عمر از آشكارش بهتر و از ما همگان، فاضلتر است!!!
پس كسي بطلب عمر فرستاد و گفت: اى عمر! من از براى تو عهد نامه اى نگاشته ام و ترا نائب و خليفه خويش داشته ام كتاب عهد را فرا گير و بادل قوى بكار خويش بپرداز. عمر گفت: اى خليفه رسول خدا مرا بخلافت حاجت نيست! ابوبكر گفت: خلافت را بتو حاجت است! تو اى عمر كار روز را بشب مگذار و كار شب را بروز حوالت مكن و چند كلمه از باب موعظه و پند باوى گفت،
پس رو كرد بحاضرين مجلس و گفت: اي مردمان ! عمر بن الخطاب را به امامت شما كاشتم، آيا بدان راضى شديد يا كسى را استكبار و استنكارى است؟ اصحاب ابوبكر گفتند: هر چه فرمان كنى سر از اطاعت تو بر نتابيم.
مردمان از نزد او بيرون شدند، در اين وقت عايشه را طلب كرد و گفت: اى دختر پدر تو از اين جهان در ميگذرد، او را حنوط و كفن كنيد و چون بر من نماز كردند، مرا نزديك تربت رسول خدا بخاك سپاريد. اين وصيت ها را روز يكشنبه بپاى برد و روز ديگر هلاك شد.
مدت خلافتش دو سال و سه ماه و بيست و دو روز بوده است
اتفاقا همان روز عتاب بن اسيد اموى كه حكومت مكه داشت نيز وفات كرد،
و ابو قحافه پدر ابوبكر بعد از چند ماه ديگر بسن نود و هفت يا نود و نه، در همان روز كه هند مادر معاويه مرد او نيز بمرد.
najm164- Admin
- تعداد پستها : 701
Join date : 2009-11-17
مواضيع مماثلة
» دوّم ماه جمادى الأخرى
» بيست و يكم ماه جمادى الأخرى
» بيست و نهم ماه جمادى الأخرى
» بيست و ششم ماه جمادى الأخرى
» بيست و چهارم ماه جمادى الأخرى
» بيست و يكم ماه جمادى الأخرى
» بيست و نهم ماه جمادى الأخرى
» بيست و ششم ماه جمادى الأخرى
» بيست و چهارم ماه جمادى الأخرى
صفحه 1 از 1
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد